«نمی‌توانید، نتوانستید! خرمشهر تبدیل به گورستان شما شد!»
04 خرداد 1403 - 1:34
شناسه : 297660
0

مادوند/اصفهان «نمی‌توانید، نتوانستید! خرمشهر تبدیل به گورستان شما شد!» این‌ها را بهروز مرادی در خرمشهر و پس از آزادی این شهرِ مانا و صبور ایران‌زمین، شهر همۀ ایرانیان فریاد زد! خرمشهری که آبان ۱۳۵۹ پس از نبردی پرتلفات و خونین به دست عراقی‌ها افتاد و سوم خرداد ۱۳۶۱ پس از جانبازی‌های فرزندان ایران آزاد شد. […]

ارسال توسط :
پ
پ

مادوند/اصفهان «نمی‌توانید، نتوانستید! خرمشهر تبدیل به گورستان شما شد!» این‌ها را بهروز مرادی در خرمشهر و پس از آزادی این شهرِ مانا و صبور ایران‌زمین، شهر همۀ ایرانیان فریاد زد! خرمشهری که آبان ۱۳۵۹ پس از نبردی پرتلفات و خونین به دست عراقی‌ها افتاد و سوم خرداد ۱۳۶۱ پس از جانبازی‌های فرزندان ایران آزاد شد.

مرادی در پاسخ به نوشتۀ یک عراقی بر دیوار کوچه‌های خرمشهر فریاد کشیده بود! آن جملۀ عربی بر روی دیواری از دیوارهای آزموده، پرزخم و رنج‌دیدۀ سرزمینمان برای همه آشناست: «جئنالنبقی» یعنی «آمده‌ایم که بمانیم». شهید مرادی و هم‌رزمانش این رؤیای ماندگاری عراقیان در خرمشهر را نقش بر آب کردند.

سال ۱۳۵۹، پایان حضور بهروز مرادی، هنرمند اصفهانی، در خرمشهر نبود. او و دوستانش به زودی بازگشتند تا خاک وطنشان را پس بگیرند. اردیبهشت ۱۳۶۱ است و تا آزادی خرمشهر، یعنی سوم خردادماه، فاصلۀ زیادی نیست: «صبح تمرین تیراندازی هجومی داشتیم. چند عکس گرفتم؛ کنار تابلوهای به خرمشهر خوش آمدید.»

«نمی‌توانید، نتوانستید! خرمشهر تبدیل به گورستان شما شد!»

دانشجوی جنگاور دوربین‌به‌دست

مرادی برخاسته از خانواده‌ای اصفهانی بود، اما در همین خرمشهر و در سال ۱۳۳۵ به دنیا آمد. تا پیش از جان‌باختنش در شلمچه و به سال ۱۳۶۷ در نبردهای دیگری حضور داشت که نقش‌آفرینی در زمان سقوط و سپس فتح خرمشهر از مهم‌ترین آن‌هاست. شهید مرادی که در ۳۲سالگی از دنیا رفت، دانشجوی دانشگاه هنر اصفهان بود و در رشتۀ صنایع دستی این دانشگاه تحصیل می‌کرد.

این ستارۀ خوش‌نام و پرافتخار ایرانی، عکاس هم بود و در شاخه‌های هنری دیگری همچون خطاطی و نقاشی هم مهارت داشت. یکی از خدمتگزاری‌هایش در دوران جنگ همین عکاسی‌های او محسوب می‌شود. امروزه یکی از منابع تصویری ما از دوران جنگ عکس‌های همین شهید است که در موزۀ دفاع مقدس خرمشهر نیز نمونه‌هایی از آن به نمایش درآمده است.

مرادی اهل قلم هم بود و در گوشه‌هایی از خاطراتش که از ماه مهر ۱۳۵۹ و کمی پیش از سقوط خرمشهر به یاد دارد، دربارۀ دوربینش می‌نویسد؛ دوربینی که همراهش است اما کمترین ذوق و رمقی برای عکاسی ندارد. او تعریف می‌کند که حتی یک عکس هم برای یادگاری از خرمشهر نمی‌گیرد و ادامه می‌دهد: «یادگاری از کدام خاطرۀ خوش؟ از ویرانی شهر؟ از آوارگی زن‌ها و کودکان؟ یا از بچه‌هایی که با دست خالی می‌جنگیدند و مظلومانه به خاک می‌افتادند؟ هر روز که می‌رفتیم فکر نمی‌کردیم زنده برگردیم.»

در همین خاطراتش که در کتاب «در کوچه‌های خرمشهر» یافتنی و خواندنی است، از زادگاه پدری‌اش، یعنی اصفهان نیز یاد می‌کند. چند بار از مسجد اصفهانی‌ها در خرمشهر می‌گوید که نشان از جمعیت فراوان و پراهمیت اصفهانی‌ها در این شهر جنوبی دارد. مرادی در خاطراتش به لهجۀ مردم اصفهان نیز در بین هم‌رزمانش اشاره می‌کند. هر بار که یک دوست و همراه اصفهانی‌اش در عملیات صحبت می‌کند، نمی‌گوید «گفت»، همواره این‌طور توصیف می‌کند که «با لهجۀ شیرین اصفهانی گفت»، توصیفی که علاقۀ او را به خانۀ پدری و محل تحصیلش بازتاب می‌دهد.

استخوان‌ها و نشانه‌هایی کوچک از یاران

سال ۱۳۵۹ پایان حضور مرادی در خرمشهر نبود. او و دوستانش به زودی بازگشتند تا شهرشان را گوشه‌ای شیدا و دلربا از خاک وطنشان را پس بگیرند. اردیبهشت ۱۳۶۱ است و تا آزادی خرمشهر، یعنی سوم خردادماه، فاصلۀ زیادی نیست: «صبح تمرین تیراندازی هجومی داشتیم. چند عکس گرفتم، کنار تابلوهای به خرمشهر خوش آمدید.»

مرادی هنرمند در صفحات دیگری از همین روزمره‌های خود که در کتاب گیرا و کوچکی با عنوان «یادداشت‌های خرمشهر» در دسترس است، این‌گونه می‌نویسد: «قرار است امشب حمله به خرمشهر شروع بشود؛ خداوند همۀ ما را یاری کند، بچه‌ها سر از پا نمی‌شناسند.»

اما یکی از غمناک‌ترین نوشته‌های روزمرۀ شهید مرادی، مربوط به بعد از فتح خرمشهر است. مرادی تعریف می‌کند که تلخی و ترسناکی حضور عراقیان را هنوز قدم‌به‌قدم در سطح شهر احساس می‌کند و پراندوه‌تر از آن، روایت پرسه‌هایش در کوچه‌پس‌کوچه‌های خرمشهر است تا بتواند استخوان‌ها و نشانه‌هایی کوچک از یاران شهیدش را پیدا کند، یارانی که در زمان سقوط خرمشهر آسمانی شده‌اند.  

خاطرات، یادداشت‌های روزانه و نامه‌های شهید بهروز مرادی خواندنی و ارزشمند است، اما نباید فراموش کرد که این نوشتارها فقط اشارت‌هایی از آن دوران سخت و جان‌فرساست. در اینجا باید گفت که قلم ناتوان است که تاریخ قاصر و عاجز است از ثبت مصیبت‌های دوران جنگ، رویدادهای تکان‌دهنده‌ و احساسات رزمندگان که به هیچ زبانی توصیف نمی‌شوند.

در اینجا شاید دنیای خیال رنگین‌تر و پرتوان‌تر از قلم و تاریخ به داد آدمی برسد تا نانوشته‌ها و ناگفته‌های شهیدانی چون مرادی، مبارز روزهای سخت خرمشهر را ادراک کند. مثل سکوت‌هایی که در میانۀ این نامۀ مرادی به چشم می‌آید: «راستش را بخواهی چیزی برای نوشتن ندارم. بنابراین مجبورم گاهی از پرندگان روی آسمان برایت بنویسم و گاهی از ماهی‌های ته رودخانه. ‌هنوز اشک در چشممان نخشکیده یک اتفاق دیگر می‌افتد و اینجا مجالی برای اندیشیدن و تفکر بر حادثه‌ها و لحظه‌ها و صحنه‌ها کمتر حاصل می‌شود.»

مراجع

ـ شانکی، مریم (۱۳۸۶)، «در کوچه‌های خرمشهر»، تهران: شرکت و سوره مهر.

ـ مرادی، بهروز (۱۳۷۰)، «یادداشت‌های خرمشهر(یادداشت‌ها و نامه‌ها بهروز مرادی)»، تهران: حوزۀ هنری سازمان تبلیغات اسلامی.

انتهای پیام

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

کد امنیتی * Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.

WeCreativez WhatsApp Support
همکاران ما آماده دریافت نکته نظرات ، پیام و اخبار شما هستند.
با ما در تماس باشید ...👋